نقدی بر نوشته جلال توکلیان درباره محمد حنیف نژاد
critisiemofhanif
در شماره 54 ماهنامه انديشه پويا، در بخش تاريخ سياسي مقالهاي از آقاي جلال توكليان با عنوان «تأملات و نجواها» به چاپ رسيده است كه ظاهراً «انتقاد از خود» محمد حنيفنژاد را درزندان انفرادي دربردارد. درباره اين مقاله دو ملاحظه اساسي ميتوان داشت:
الف: نحوه پرداخت و ارائه مقاله:
مقاله چهار صفحه مجله را به خود اختصاص داده است. صفحه اول آن عكس يك اسلحه به همراه دوعكس از محمد حنيفنژاد و عكس يك صفحه از بازجوييهاي او را در خود جاي داده است. صفحه دوم شامل چهار تيتر و روتيتر ويك سوتيتر است. كه عبارتند از:
تاملات و نجواها،
تاريخ سياسي: اين چه ابتذال ستيزجويانه و ناعاقلانهاي بود كه ما را احاطه كرده بود
قدري شفقت و شور، قدري كله شقي
يادداشتهاي زندان محمد حنيفنژاد
درادامه مقاله در دو صفحه ونيم از زبان فردي كه 46سال پيش اين جهان را ترك كرده و به سراي باقي شتافته است مطالبي را نقل كرده است.
اصليترين سؤال از نويسنده محترم مقاله اين است كه با توجه به اين نوع نگارش و صفحهپردازي خصوصاً وقتي از عنوان «يادداشتهاي زندان محمد حنيفنژاد» استفاده شده است، كدام خوانندهاي به ذهنش خطور ميكند كه اين نوشته از سوي كسي به جز محمد حنيفنژاد نوشته شده است؟
در كجاي اين تيترها وسپس اصل نوشته، كسي به ذهنش ميرسد كه آقاي توكليان جمعبنديهاي خودش از زندگي و تفكرات فردي ديگري را بيان كرده است. آيا اين عملبا تعهد اخلاقي و حرفهاي نويسندگي سازگار است؟
آقاي توكليان ويا هرشخص ديگري حق دارند كه تفكرات و عملكرد هر كسي را مورد نقد و انتقاد قرار دهند، به شرط آن كه خواننده را به گمراهي نكشانند.دستاندرکاران ماهنامه انديشه پويا چنين نحوه پرداختي را نوعي سبك وسياق روزنامهنگاري ميدانند که در کارهاي گذشته اين مجله سابقه داشته و در مورد شخصيتهاي ديگري نيز انجام شده است. آيااين توضيح كه قبلاً هم چنين مقالاتي با همين سبک و سياق و اين دست پرداختن به شخصيتها و يا موضوعات تاريخي نوشته شده و اعتراضي به آنها نشده است، دليلي براي ايراد نداشتن اين شيوه و سبک و سياق و ادامه دادن آن است؟
خواننده اين مقاله از كجاي اين چهار صفحه ميتواند به اين نكته پي ببرد كه اين مقاله نوشته محمد حنيفنژاد نيست؟ آيا راه ديگري به جز تماس با نويسنده و يا فردي در نشريه انديشه پويا باقي ميماند تا آنها در اين باره توضيح دهند؟ و اگر خوانندهاي مانند اينجانب از آشنايي پيشين با نويسنده گرامي محروم بودميتواند تصوري جز اين داشته باشد كه جناب توكليان به اسناد محرمانهاي دست يافته واقدام به انتشار آنهاكرده است؟ آيا جناب توكليان ميپذيرند كه فرضاً دهها سال بعد كسي تصورات و برداشتهاي خود درباره ايشان را با همين سبک و سياق و بدون ذكر اينكه اينها نه نوشتههاي خود آقاي توکليان بلکه برداشتهاي نويسنده از انديشه و عملكرد ايشان است به عنوان نوشتههاي ايشان منتشر كند و انتظار داشته باشد كه چون شيوه و سبك نگارش نويسنده چنين است، ديگران هم ملزم به آشنايي با اين شيوه بوده و نبايد تصور ديگريداشته باشند؟
ب:محتواي مقاله
در ابتدا وپيش از ورود به نكات مطروحه بايد يادآور شوم كه در اينجا نه قصد ورود به ديدگاههاي سازمان و حنيفنژاد، نه دفاع از عملكرد آنها و نه بررسي درستي يا نادرستي مشي و تفكر آنها را دارم. انتقاد من به اين نوشته به نحوه برخورد نويسنده با يك پديده تاريخي، جداي از درست يا غلط بودن آن به تمامي ويا در جزئيات، است. موضوع اين است كه بعد از گذشت نزديك به نيم قرن، كساني به اين نتيجه رسيدهاند كه يك استراتژي، يك تفكر ويك عملكرد از صدر تا ذيل اشتباه بوده است. سلمنا، اين انتقادات را به وضوح و روشني با خوانندگان خود در ميان بگذاريد واز آنها بخواهيد در باره آن قضاوت كنند، نه آن كه تحليلها و انتقادات خود را، آن هم با استناداتي محل تأمل و نادرست، از زبان كسي بيان كنيد كه امروز امكان پاسخگويي ندارد.
نويسنده قصهي «انتقاد از خود» هاي حنيفنژاد، بايد حداقل اين جوانمردي را ميداشت كه تحليلهاي خود را به عنوان جمعبنديهاي حنيفنژاد بيان نكند.بهعنوان نمونه آقاي توكليان در تحليل عملكرد رژيم پهلوي در عرصه اقتصادي از زبان حنيفنژادمينويسد: «شايد دولتها مقصر نباشند... چرا به مملكت نگاه نميكنيكه از منظر اقتصادي كمابيش در جاده اي درست حركت ميكند.» اينکه نويسنده قصهي«يادداشتهاي زندان محمدحنيفنژاد» بخواهد ترجيح بين دو گانه «اصلاح» و «انقلاب» را به گذشته ببرد و با جانبداري از اصلاحپذيري رژيم پهلوي، انقلاب 57 را نادرست بداند البته حق او است. اما سخن بر سر اين است که چرا چنين تحليلي را در لفافه قصهي انتقاد از خود حنيفنژاد ميپيچد و از اعلام و ابراز صريح، روشن و مستدل آن سرباز ميزند؟ و يا درباره انتخاب مشي قهرآميزومشخصا مشي مسلحانه از سوي مجاهدين، مينويسد: «اشتباه كردي...بله مرتكب اشتباه جبران ناپذيري شدي...درورطه دولت ستيزي افتادي.»
اين نحوه برخورد نويسنده تا جايي ادامه مييابد که حتي نسبتهايي به حنيفنژاد ميدهد که در هيچ مکتوب يا نقل قول شفاهي نيز نميتوان اثري از آن يافت. به عنوان نمونه در جايي ميخوانيم:«اصولا من اهل درگيري و برخورد هم نبودم تا چه رسد به مبارزه مسلحانه:هميشه از دعوا بيزار بودم. در دوره نوجواني هم اهل دعوا و مرافعه نبودم... راهم را ميكشيدم و ميرفتم.»
مقاله در ادامه به گرايش مجاهدين به ماركسيسم پرداخته است. در اين بخش از نقد كه از ساير انتقادات بيشتر به آن پرداخته شده است بدون اشاره به تلاشهايي كه حنيفنژاد پيش از دستگيري خود براي تصحيح اين گرايش انجام داد چنين به خواننده القا ميکند كه حنيفنژادنه تنها هيچ مرزبندياي با ماركسيسم نداشته بلکه آگاهانه و فريبکارانه گرايشهاي مارکسيستي خود را از ترس برخورد «مذهبيهاي جزمانديش» پنهان کرده است. به اين عبارت نگاه كنيد:«براي اين كه گرايشهاي ماركسيستيام با چون وچراي مذهبيهاي جزمانديش مواجه نشود در جامعه مبارزپسند آن روز اين سخن را بر سر زبانها انداختم كه ماركسيسم علم مبارزه است كه حرف گند و بيربطي بود.»اين در حالي است که كساني همچون لطفالله ميثمي، محمد محمدي گرگاني، عزتالله سحابي، محمد مهدي جعفري و... که از ن زديك يا دور با سازمان و رهبران آن ارتباط داشتهاند، اذعان کردهاند که حنيفنژاد از سال 1348 خطر گرايشبه ماركسيسم را متوجه شده بود وبه همين جهت از كساني چون سحابي و جعفري خواسته بود تا با ارتباط بيشتر با سازمان مشخصاً در زمينه فكريوايدئولوژيك به همكاري با سازمان بپردازند.مهندس سحابي در اينباره مينويسد:«با طرح اين موضوعات و اطلاع از ترديدهاي مطرح شده من به ياد سالهاي پيشاز دستگيريها و ناراحتيها و نگراني محمدآقا افتادم.محمدآقا در آن زمان متوجه شده بود كه ماشيني را كه ساخته و به راه انداخته است كه به طور مرتب كار ميكند ولي به سمت چپ منحرف ميشود و به همين دليل مرتب به من ميگفت كه ما اكنون بايد وارد فاز عمل شويم و نميرسيم براي امور ايدئولوژيك - عقايد و ايمان ديني- وقت بگذاريم لذا تو به ما كمك كن ولزوم كار تئوريك را گوشزد ميكرد.هدف محمدآقا اين بود كه بنيانهاي مذهبي سازمان را تقويت كند. (نيم قرن خاطره وتجربه321)
اما شايد مهمترين انتقادي که در اين نوشته از زبان حنيفنژادبيان شده است، و اتفاقاً پيش از اين هم از سوي ديگرانمطرحشده و جداي از نحوه ورودآقاي توكليان به اين نقد، تازگي خاصي ندارد، ترسيم روحيه حنيفنژاد در روزهاي پاياني زندگياش است. تصويري كه از سوي توكليان از روحيه حنيفنژاد در روزهاي پاياني عمرش ارائه ميدهد تصوير انساني درمانده، مأيوس، واخورده و پشيمان از فكر وعمل خود است كه بنا به اسناد و مدارك موجود به هيچوجه با واقعيات همخواني ندارد. در قصهي توکليان ميخوانيم: «اكنون حالم براي اين افسوسها مساعد نيست. به حال خودم اشك هم نميريزم. فقط نميخواهم ديگر تسليم ميراندن و مردن شوم.ديگر كاري به كسي ندارم. خيلي از كساني كه فكر ميكردند قهرمان خلق شدهاند كجايند كه ببينند كه براي هيچ و پوچ مردهاند.چه كسي از اينها ياد ميكند؟ چه كسي سعي كرده است قبر يكي از اينها را پيدا كند؟ آنها گمنامهايي سرشناساند كه پاك از يادها رفتهاند فقط زندگي است كه به حساب ميآيد...خدا را شكر خودم را از شر اين جور نگرانيها خلاص كردهام...و اين چراغ...كدام چراغ. هيچ چراغي وجود ندارد. شمعي نميسوزد فانوسي آويخته نيست... هيچ نوري نيست... تاريكي مطلق است سياهي محض.»
نميدانم آيا جناب توكليان خود در چنين فضاي يأسآور و نوميدكنندهاي نسبت به سرنوشت ايران،جهان، بشر و... نفس ميكشند يا خير،ولي بيان اين احساسات از زبان كسي كه تا آخرين لحظات حيات خود با شور وايمان به راهي كه انتخاب كرده بود،فرياد مرگ بر شاه و اللهاكبر سر ميداد، کار اخلاقي و درستي به نظر نميرسد.
براي آگاهي از روحيه انسان مأيوسي كه جناب توكليان از حنيفنژاد ترسيم كرده است خوب است تا به نقل قولي كه مرحوم حسين شاهحسيني از استوار ساقي درباره آخرين ساعات زندگي حنيفنژاد كرده است نظري بياندازيم:
«صبح روز 4خرداد 1351گروهبان ساقي بهسلول من آمد. رنگپريده و عصبي مينمود. احوالش را پرسيدم. گفت: امروز شاهد منظرهاي بودم كه تا عمر دارمفراموش نميكنم. حدود ساعت 4صبح قرار بود حكم اعدام دربارة حنيفنژاد ودوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامي كه بهاتفاق يكي ديگر از مأمورينزندان بهسلول او رفتيم تا او را براي اجراي مراسم اعدام بهميدان تير چيتگر ببريم،حنيفنژاد بيدار بود. همين كه ما را ديد گفت: ميدانم براي چه آمدهايد. آنگاهروبهقبلهايستاد و با تلاوت آياتي از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاكرم بهدرگاهت. اينتوفيق را نصيبم كردي كه در راه آرمانم شهيد شوم… سپس همراهما بهراه افتاد. پسازانجام مراسم مذهبي، در حضور قاضيعسگر، او را بهطرف ميدان تير حركت داديم. درطول راه تكبيرگويان، شكرگزاري ميكرد و تا لحظة تيرباران بدين كار ادامه داد،گوييبهعروسي ميرفت...!( سرهنگ نجاتي، تاريخ 25ساله، ج اول، ص407)
اين در حالي بود كه همگان او را توصيه و تشويق به دفاع حقوقي از خود کرده بودند.در اين باره مهندس عزتالله سحابي ميگويد: «در آن دوران چه در داخل زندان و چه كساني كه در خارج از زندان بودند همه معتقد بودند كه محمدآقا نبايد از خود دفاع ايدئولوژيك بكند ونبايد مانند سعيد محسن وديگران بارژيم تند برخورد كند. اوبايد به بقاي خود فكر كند و نبايد كشته شود وبايد بماند وراه خود را ادمه دهد از جمله مهندس بازرگان و دكتر سحابي... از خارج از زندان براي مرحوم محمدآقا پيغام ميدادند كه در شرايط فعلي كه فرد مؤسس وباني در جامعه ما كم است تو بايد خود را حفظ كني و دفاع تحريكآميز (ازخود) نكني و با رژيم لجبازي نكني... محمدآقا چه در دادگاه بدوي و چه در دادگاه تجديدنظر دفاع ايدئولوژيك كرد. مقامات دادگاه را تحريك نكرد ولي با استناد به آيات قرآني حركت و عمل خود را توضيح داد. لجبازي نكرد ولي از مواضع خود هم پايين نيامد.» (نيم قرن خاطره وتجربه، ص319)
بازهم ناچار از توضيح مكرر اين نكته هستم كه آقاي توكليان و نيز ديگر ان چه درباره حنيفنژاد و چه در باره هرشخص، واقعه يا گروه وحزب و سازمان ديگري حق دارند كه ديدگاه انتقادي خود را بيان كنند اما به شرط آن كه اولاً مشخصاً از زبان خود به بيان انتقادات بپردازند و ثانيا آنكه موازين علمي در نقد را رعايت كنند.و به نظر ميرسد اولين اصول نقد علمي، مستند سخن گفتن باشد و رعايت كمي انصاف.
اما سخن پاياني اينکه چند سالي است «پروژه» کوبيدن چپ به طور اعم و چپ مذهبي به طور اخص در دستور کار عدهاي قرار گرفته است. اين امر به خودي خود ايرادي ندارد اما کاش آنهايي که آماج تيرهاي زهرآگين «دروغ» و «تهمت» اين داعيهداران و مبلغان «ميانحالي» و «ميانمايگي» قرار دارند نيز امکان آن را داشتند تا با نور افکندن به صحنه تاريک فريبکاريها و دروغها و تهمتها، پسِ پشت ِ اين «پروژه» را افشاو در صحنهاي برابر از آرمانهاي «عدالت» و «آزادي» دفاع کنند و تحريفکنندگان تاريخ را وادار نمايند که به جاي نقالي داستانهاي سراسر دروغ، دليل بياورند و سند ارائه کنند.